من هميشه دختر خيلي با انگيزه،اميدوار،باپشتكاروخ ستگي ناپذيري بودم،به هرچيزيم كه ميخواستم ميرسيدم تا اينكه سال پيش دانشگاهي اتفاقي واسم افتاد كه باعث شد به بزرگترين ارزوي زندگيم نرسم،البت نه همش،درواقع من دوست داشتم پزشكي شهرخودم قبول بشم ولي اون اتفاق باعث شد كنكورمو بد بدم وپزشكي شهرستان قبول شدم،شايد به نظر شما مسخره بياد ولي پزشكي شهرخودم بزرگترين آرزوي عمرم بود كه اميدوارانه واسش تلاش ميكردم و به اميد اون همه مشكلات ديگ رو تو زندگيم نا ديده ميگرفتم،وقتي نشد اصن نابود شدم،از زندگي بيزارم!ديگ هيچ انگيزه اي واسه ادامه تحصيل ندارم
الان سه ساله نتونستم با اين موضوع كنار بيام
خواهشششش ميكنم كمكم كنيد :'(
Sent from my iPhone using Tapatalk